English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8132 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. U هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Christmas comes but once a year. <proverb> U جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
critical coupling U کوپلاژ بحرانی پیوست بحرانی
to take time by the forelock U فرصت راغنیمت شمردن فرصت
title U صفحه عنوان کتاب عنوان نوشتن
titles U صفحه عنوان کتاب عنوان نوشتن
eponym U عنوان دهنده عنوان مشخص
exploit U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
broaching U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broaches U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broached U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broach U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
climacteric U بحرانی
decretory U بحرانی
decretive U بحرانی
critical limit U حد بحرانی
marginal U بحرانی
critical U بحرانی
acute U بحرانی
critical coupling U تزویج بحرانی
critical frequency U فرکانس بحرانی
critical depth U عمق بحرانی
critical path U مسیر بحرانی
nick U موقع بحرانی
critical assembly U ترتیب بحرانی
critical period U دوره بحرانی
critical point U نقطه بحرانی
critical current U شدت بحرانی
critical point U نقطه بحرانی
nicked U موقع بحرانی
nicking U موقع بحرانی
nicks U موقع بحرانی
critical height U ارتفاع بحرانی
critical isotherm U هم دمای بحرانی
critical heat flux U شارحرارتی بحرانی
critical magnitude U اندازه بحرانی
critical mass U جرم بحرانی
critical damping U میرائی بحرانی
critical damping U خفیدگی بحرانی
critical density U چگالی بحرانی
juncture U موقع بحرانی
critical area U ناحیه بحرانی
razor edge U موقعیت بحرانی
cretical flow U جریان بحرانی
critical valve U مقدار بحرانی
critical velocity U سرعت بحرانی
critical amplification U تقویت بحرانی
critical U حیاتی بحرانی
acritical U غیر بحرانی
Critical Regonalism U منطقه ی بحرانی
exigent U فشاراور بحرانی
critical activity U فعالیت بحرانی
critical temperature U دمای بحرانی
critical altitude U ارتفاع بحرانی
critical pressure U فشار بحرانی
critical region U ناحیه بحرانی
critical region U منطقه بحرانی
critical value U ارزش بحرانی
critical resistance U مقاومت بحرانی
critical angle U زاویه بحرانی
critical speed U سرعت بحرانی
critical height U بلندی بحرانی
critical pollution U الودگی بحرانی
critical flow U جریان بحرانی
critical grid current U شدت بحرانی شبکه
critical grid voltage U ولتاژ بحرانی شبکه
critical grid current U جریان بحرانی شبکه
flood stage U تراز بحرانی طغیان
critical path method U روش مسیر بحرانی
critical path analysis U تحلیل مسیر بحرانی
critical molecular mass U جرم مولکولی بحرانی
critical temperature U درجه حرارت بحرانی
critical isotherm U منحنی هم دمای بحرانی
critical infinte cylinder U قطر بحرانی استوانه
critical wave legth U طول موج بحرانی
critical resistance U مقدار مقاومت بحرانی
critically U بطور بحرانی یا وخیم
critical concentration U میزان تمرکز بحرانی
critical closing speed U سرعت بحرانی پایین
critical anode distance U فاصله بحرانی اندی
critical angle of attack U زاویه حمله بحرانی
cpm U روش مسیر بحرانی
critcal fore pressure U فشار حد خلاء بحرانی
critical backing pressure U فشار حد خلاء بحرانی
critical date U مدت زمان بحرانی
thermal critical point U نقطه ی بحرانی حرارتی
critical degree of polymerization U درجه بحرانی بسپارش
critical deformation U تغییر شکل بحرانی
critical heat flux ratio U نسبت شار حرارتی بحرانی
supercritical fluid chromatography U کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی
to recover from something U ترمیم شدن [مثال از بحرانی]
critical cooling rate U میزان سرد کنندگی بحرانی
epitasis U دوره بحرانی وشدت مرض
critical grid bias U ولتاژ بایاس بحرانی شبکه
to recover from something U جبران کردن [مثال از بحرانی]
deliberates U با فرصت
deliberating U با فرصت
occasioning U فرصت
deliberate attack U تک با فرصت
occasions U فرصت
deliberated U با فرصت
timed U فرصت
spaces U فرصت
times U فرصت
opportunity U فرصت
char U فرصت
at one's leisure U سر فرصت
oportunity U فرصت
deliberate U با فرصت
time U فرصت
charring U فرصت
opportunities U فرصت
breather U فرصت
seasoned U فرصت
seasons U فرصت
season U فرصت
space U فرصت
deliberation U فرصت
chare U فرصت
deliberations U فرصت
breathers U فرصت
occasion U فرصت
occasioned U فرصت
chars U فرصت
to recover from something U به حالت اول درآمدن [مثال از بحرانی]
critical build up resistance U مقاومت بحرانی برای تحریک خودی
stbtitle U عنوان فرعی عنوان فرعی مقاله
chancing U فرصت مجال
occasions U فرصت مناسب
timed U فرصت موقع
time U فرصت مجال
chancing U فرصت بل گرفتن
times U فرصت موقع
time U فرصت موقع
opportunist U فرصت طلب
times U فرصت مجال
timed U فرصت مجال
chances U فرصت بل گرفتن
chances U فرصت مجال
deliberate breaching U نفوذ با فرصت
deliberate defense U پدافند با فرصت
occasioned U فرصت مناسب
opportunism U فرصت طلبی
occasion U فرصت مناسب
breathing gap U فرصت سر خاراندن
betimes U در اولین فرصت
opportunity cost U هزینه فرصت
at leisure U فرصت دار
market opportunity U فرصت بازار
chance U فرصت مجال
chance U فرصت بل گرفتن
chanced U فرصت مجال
chanced U فرصت بل گرفتن
occasioning U فرصت مناسب
head start U فرصت برتری
head starts U فرصت برتری
last-ditch U آخرین فرصت
vantage U تفوق فرصت
leisure U فرصت مجال
to wait one's leisure U پی فرصت گشتن
foot in the door <idiom> U گشایش یا فرصت
make time U فرصت کردن
tidewaiter U درانتظار فرصت
get a break <idiom> U فرصت داشتن
tidewaiter U مترصد فرصت
s.f.c U chromatography supercriticalfluid کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی
gain opportunity U اغتنام فرصت کردن
on the first occasion U در نخستین وهله یا فرصت
To seize an opportunity . U فرصت را غنیمت شمردن
deadline U سررسید اخرین فرصت
lurked U درانتظار فرصت بودن
he seized upon the chance U فرصت راغنیمت شمرد
miss the boat <idiom> U ازدست دادن فرصت
i had a quiet read U فرصت پیدا کردم
Go while the going is good . U تا فرصت با قی است برو
to seize the opportunity U فرصت را غنیمت شمردن
opportunity to invest U فرصت سرمایه گذاری
miss out on <idiom> U ازدست دادن فرصت
snapat the chance U فرصت را در اغوش بگیر
deadlines U سررسید اخرین فرصت
at your earliest convenience U در اولین فرصت مناسب
to cathan an opportunity U فرصت راغنیمت شمردن
gain opportunity U فرصت را مغتنم شمردن
To take advantage of an opportunity. U از فرصت استفاده کردن
lurks U درانتظار فرصت بودن
watch one's time U مراقب فرصت بودن
deliberate crossing U عبور با فرصت از رودخانه
I'm up to my ears <idiom> U فرصت سر خاراندن ندارم
lurking U درانتظار فرصت بودن
to miss the buy U فرصت را ازدست دادن
lurk U درانتظار فرصت بودن
eye water U اب دیده
eyeing U دیده
eyes U دیده
eying U دیده
eye U دیده
He is an opportunist. U آدم فرصت طلبی است
extras U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1olivine
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com